پروانه ی آبی
زین پس مینویسم از بغضی که سنگینی اش را تا پایان عمر تحمل خواهم کرد ، از از دست دادن شاهزاده ای که رویایش ..... لحظه ای چشم گشودم که تمام وجودم بارانی بود ،بارانی و پر از سوال هایی که مدام از مقابل چشمانم در عبور بودند . مرگ ثانیه هایم را میبینم در لحظاتی که نبودنش را تحمل خواهم کرد . به یاد خواهم اورد . اکنون اینجائی که من ایستاده ام شبها مهتابی نیست . ستاره ای هم نیست. روزهایش سرد و خاموش است و مردمانش برای هیچ و پوچ دنیایی را ویران میکنند آسان تر از قدم زدن . زین پس حتی آرزوی نشستن کنار چشمه ای را نخواهم کرد و دریا و دریا و دریا ..... در خیالم سر بر شانه هایش گذاشتم و گرمای وجودش را حس کردم اما ... از خدا دلگیرم که مرا از من دور کرد . من نیز میشکنم رویای قدم زدن با شاهزاده ام زیر باران را و نابود خواهم کرد دنیای مردمان بی رحم را .... برای شاهزاده ام .
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
از تنها بودنم راضی نیستم اما خوشحالم که با خیلی ها نیستم Archivesمرداد 1391خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 Authorsمائده سیدمردانیLinks
LinkDump
ترانه |