پروانه ی آبی

 

می بوسمت میگی خداحافظ   این قصه از اینجا شروع میشه

من بغض کردم تو چشات خیسه   دست دوتامون داره رو میشه

تو سمت رویای خودت میری   میری و من چشمامو می بندم

ما خواستیم از هم جدا باشیم   پس من چرا با گریه می خندم ؟!!؟

می بینمت میری ولی میری نمیبینی   می بوسمت از من ولی دستاتو میگیری

 

چقد تنهایی بده بگو حال تو هم اینه    اگه این عشق کشته شه پای تو هم گیره

قول داده بودم به مرور زمان خوب شم   یکم انصاف داشته باش نذار خورد شم

ببین شاید الان بگی تقصیر ما نیست   این داستان عشقه تو  تقویم تاریخ

ولی مگه میشه اینهمه خاطره رو گور کرد   و بعد نشست فقط فاتحه شو خوندن

نمیتونم توی کتم نمیره   مگه میشه عشق یک شبه عقب بشینه

بدون خالی جات تا که تو پرش کنی   واسه آدمی که یک عمر تو بتش بودی

من عاشقتم اینو انکار نکن    مثه فیلمی که هیچوقت اکران نشد

تو فکر می کردی بدون من   دلشوره از دنیای ما میره

 

اینجا یکی همدرد من میشه   اونجا یکی دستاتو میگیره

گفتی که میتونی بری اما   بغض تو دستامو برام رو کرد 

 ما هردو از رفتن پشیمونیم    جون دوتامون زودتر برگرد....

+نوشته شده در پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:,ساعت23:38توسط مائده سیدمردانی | |

 

کاش برای یک بار هم که شده آغوشت را تجربه کنم .

برای همیشه

برای تمام لحظه ها

بعد از آن تحمل مرگ رویای پروانه آبی برایم اسانتر خواهد بود . مرگ لحظه هایش و ثانیه هایش

پشت پلک هایت هر شب کدامین معجزه رخ میدهد ؟

چه پنهان داری میان نگاه هایت ؟

هر چه هست هم تلخ است ، هم شیرین ، هم دل فریب .

چه میشود یادگاری از من و تو برای همیشه پشت یک قاب عکس ماندگار شود ؟

چه میشود اگر اینبار فنجان های قهوه را بر عکس کردیم فقط من و تو سوار بر نیمه ی ماه باشیم و بس؟

رویای بودنت هر ثانیه و هر لحظه با من است ، بدون توقف .

بیا و مرا با زمزمه های آشنایت دوباره به خواب شاهزاده ها ببر

بیا اگر اینبار دنیا رهایم کرد تو با من باش ...

بیا اینبار سیب سرخ را تو از دستان من بچین ...

به تو قول داده ام

قول داده ام تا روزمرگ احساسم رویای بودنت را رها نکنم و خط قرمزی بکشم همچون حصار بر پیرامون خلوتم .

در این خلوت تنها میخواهم خودم باشم و تصور شبهایی مهتابی که در آغوش توام ...

تصور لمس رز های وحشی از دستان تو ...

بیا و اینبار از قصد گذری دوباره کن از دلم و ورق بزن قصه هایی را که هر شب برای چشمان بی خوابم از تو میگویم .

و قدم بزن دوباره زیر بارانم بدون چتر حتی اگر قدم های اخری باشد که در بارانم میزنی ..

بی نقطه

 

+نوشته شده در سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:,ساعت23:40توسط مائده سیدمردانی | |

اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی

حالا که عاشقت شدم تو اعتنا نمیکنی

دلتنگ تر میشم ولی نشنیده میگیری منو

هنوز همه حال تو رو از من فقط میپرسن و

با اینکه با من نیستی دیوونه میشم از غمت

اصلا نمیخوام بشنوم که اشتباه گرفتمت

داشتن تو کوتاه بود اما همون هم کم نبود

گذشته بودم از همه هیچکس به غیر تو نبود

حقیقت و میدونی و ازم دفاع نمیکنی

کنار تو میمیرم وتو اعتنا نمیکنی

مردم تو رو از چشم من امشب تماشا میکنن

فردا غریبه ها منو پیش تو پیدا میکنن

کاش اتفاقی رد بشی از کوچه های دلخوری

به روم نیارم که چقد میخوام که از پیشم نری

هر بار با شنیدن صدای تو آروم شدم

حتی واسه ی رفتنت پیش همه محکوم شدم

اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی

حالا که عاشقت شدم تو اعتنا نمیکنی

دلتنگ تر میشم ولی نشنیده میگیری منو

هنوز همه حال تو رو از من فقط میپرسن و

 

+نوشته شده در سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:,ساعت1:5توسط مائده سیدمردانی | |

زین پس مینویسم از بغضی که سنگینی اش را تا پایان عمر تحمل خواهم کرد ، از از دست دادن شاهزاده ای که رویایش .....

لحظه ای چشم گشودم که تمام وجودم بارانی بود ،بارانی و پر از سوال هایی که مدام از مقابل چشمانم در عبور بودند .

مرگ ثانیه هایم را میبینم در لحظاتی که نبودنش را تحمل خواهم کرد . به یاد خواهم اورد .

اکنون اینجائی که من ایستاده ام شبها مهتابی نیست . ستاره ای هم نیست.

روزهایش سرد و خاموش است و مردمانش برای هیچ و پوچ دنیایی را ویران میکنند آسان تر از قدم زدن .

زین پس حتی آرزوی نشستن کنار چشمه ای را نخواهم کرد و دریا و دریا و دریا .....

در خیالم سر بر شانه هایش گذاشتم و گرمای وجودش را حس کردم اما ...

از خدا دلگیرم که مرا از من دور کرد .

من نیز میشکنم رویای قدم زدن با شاهزاده ام زیر باران را و نابود خواهم کرد دنیای مردمان بی رحم را ....

برای شاهزاده ام .

+نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت15:44توسط مائده سیدمردانی | |

نیمه شب هم حتی

ناشناسی بی کس

اگر از کوچه تنهایی قلبم گذرد

بوی او چند صباحی به دلم خواهد ماند .

تو که دیریست در این کوچه اقامت داری ........

+نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت23:18توسط مائده سیدمردانی | |

+نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت23:37توسط مائده سیدمردانی | |



دلت دریاست می دانم، پر از احساس بارانی، و این زیباست می دانم،
در این ایام نورانی، دعایم کن، که قلبت چشمه جوشان خوبیهاست می دانم.

+نوشته شده در جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,ساعت23:30توسط مائده سیدمردانی | |


به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی
به آسمان نگاه كن .
كسی هست كه عاشقانه تو
را می نگرد
ومنتظر توست .
اشكهای تو را پاك می كند و دستهایت را صمیمانه
می فشارد .
تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت .
و اگر باور داشته باشی می بینی ستاره ها هم با تو حرف می زنند .
باور كن كه با اوهرگزتنها نیستی.
فقط كافیست عاشقانه به آسمان نگاه كنی ...

+نوشته شده در شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,ساعت23:45توسط مائده سیدمردانی | |

برای تو پروانه آبی

تو بذار کنار هم تا ته دنیا مث لیلی و مجنون بمونیم

بسپریم خاطره های بد و به دست فراموشی و عاشق بمونیم

اگه تقدیر واسه ما تا حالا چیزی به جز دوری و غربت نداره

میشکنیم فاصله ها رو ما دوتا

دیگه دوری بین ما جا نداره

+نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت1:2توسط مائده سیدمردانی | |

عجیب است حال و هوای این روز ادمها

بی بهانه فراموش میکنند

ساده از نگاه ها میگذرند

و بی دغدغه به فراموشی میسپارند

هنوزم دستای گرمت جای امنی واسه گریست

تو قشنگی مثل بارون من دلم پر از گلایست

گلایه هایی که شاید تا پایان من در من و با من بمانند

نباید این دل را به کسی بگویم

ما هنوزم مثل مرداب مست ایینه کبیریم

مست سیاهی چشمان زیبارویی که ...

حتی نقطه چین هایم معنی خودشون و دارن از دست میدن

گریه هام کم کم ک دارن حروم میشن

پروانه من بیا برای اخرین بار به ندای دلم گوش بسپار

بی نقطه

+نوشته شده در یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:,ساعت1:2توسط مائده سیدمردانی | |